علل القصص

روزی روزگاری دختر کوچولویی بود اسمش رو میذاریم بهشت ... بهشت کوچولو مثل عروسک خوشگلی بود که پاک دل مادربچا  که اونموقع هنوز سن و سالی نداشت رو برده بود ... بهشت چون همسایه مادربچا بود زیاد همدیگه رو میدیدن ... مادربچا هروقت دلش برای بهشت کوچولو تنگ میشد میرفت یه سر خونه شون اونم با زبون خوشمزه بچگونه اش حرف میزد و حرف میزد و حرف میزد و ورجه وورجه میکرد و سر مادربچا رو گرم میکرد ... یکی از همین روزا مادربچا توی خونه بهشت اینا نشسته بود و داشت در ضمن صحبت با بهشت کارتون هم تماشا میکرد ... از قضا بهشت سرما هم خورده بود و نفس نفس زنون و با صدای گرفته یه داستان رو با هیجان تعریف میکرد ... مادر بچا هم که کرم تی وی بد جوری رفته بود توی کارتون و توجه لازم رو به بهشت نشون نمی داد ... بهشت هم حساااااس دید مادر بچا نگاش نمی کنه دو طرف صورت مادر بچا رو میگیره و با صدای تو دماغی سرما خورده اش میگه : به بَ لگا کن ... ( به من نگاه کن ) در نتیجه مادر بچا مجبور شد تی وی رو خاموش کنه و به اون لگا کنه ... این شد که الان هر کی توی فامیل میخواد نظر کسی رو به خودش جلب کنه فقط کافیه بگه ( به بَ لگا کن )



یه روز دیگه یه خورده قبل ترش مادر بچا به سن و سال همون بهشت بود و بهشت هنوز به دنیا نیومده بود ... مادر بچا تو خونه عمو جونش مهمون بود و وقت رفتن رسیده بود ... باباش اینا اومده بودن دنبالش و با بی صبری دم در بوق میزدن ولی لنگه کفش مادر بچا پیدا نمی شد که نمی شد


تموم اهل خونه عمو بسیج شده بودن که لنگه کفش رو پیدا کنن ... بعد یه ربع زیر و رو کردن خونه عمو جون چشمش به مادر بچا افتاد که با لوسهای روی هم افتاده و سر کج یه لنگی واستاده عمو میگن ببینم عمو اون کفشی که گم شده همینی نیست که زیر بغلته ؟


مادر بچا یه نگاه می اندازه و میگه ( هشت )


عمو :


پی نوشت : اینقدر دوست دارم صفحه مدیریت وبلاگ رو ریفرش کنم ببینم نظر جدید دارم


پی نوشت دوم : ...


داری منو ؟


مَنَ باخ


به بَ لگا کن


یکی یه روز یه سوال رو مطرح کرد ...


تو با خودت چند چندی ؟


سوال جالبیه که جواب مطلقی نداره


امروز من مشقهام رو ننوشتم خونه رو نسابیدم اصلا حال کار کردن رو ندارم و از خودم بیزارم ... خوب ؟ پس با خودم ده نودم ( 10/90 ) یعنی اگه خیلی خودم رو دوس داشته باشم 10 %


ولی اگه یه روز خونه رو بسابم به بچه ها رسیدگی کنم و مثلا یه کیک جدید هم بپزم خوب شاید سی هفتادی بشم (30/70)


بعضیا کلا از ده نود بالا تر نمیان ...


بعضیا اون روز سگی شونم شصت چهلن ( 60/40 ) روز خوبی که 100%


راستی ... تو با خودت چند چندی؟

مادر به قربونت بره

الهی فدات شه مادرت ...


قربون بزرگی خدا برم ...


چطور میتونه موجود به این کوچکی اینقدر کامل باشه...


دست و پای شکننده , کوچولو و ظریفت چقدر کامل و زیبا هستن...


چشمای قشنگت چه براق و خوشرنگن...


دهن کوچولوت قندو توی دلم آب میکنه...


کی به تو یاد داد دنبال غذا بگردی ؟


کی بهت یاد داد مواظب خودت باشی؟


کِی مامانت رو شناختی؟


کِی تونستی از این دیوار بالا بری؟



مامانت قربون دست و پای بلوریت بشه ...


سوسک کوچولوی خوشگل مامان


مامان!!!!

بیا و بچه بزرگ کن !!!!



میگم :مامان این کتاب من کجاست ؟




دخترم میگه : کدوم کتاب ؟




_ همین کتاب .... من گوساله ام





- مامان ؟!!!!! 


...



...



...



- شما که دیگه گاوین ؟!!!!!!!




من :




دختره دم بریده ی ¤٪×،*)()*،×٪¤٫٬! بیا ... بیا ببینم .....

مرض داریم

 

 

 

سلام خواهر چی بگم چی بشنوی از اوضاع و برنامه های ما که مثل یه کلاف در هم پیچ پر گره (ور هم شور ) همچی چیزی شده .... از صبح کلاس آشپزی بعدش یه سری به دوستمون قهوه بخوریم دلمون تنگ شِده بید وا بشه...

 

بعدش بدو بیا خونه مثل ... دستپاچه یه نهاری ور سر بکش  آق مهندسو همطو ول کن تو خونه برو کلاس عربی ٬نعم یا حبیبتی ها یه همچین چیزی ...

 

بعد از کلاس بدو بدو بوتیک لیدا خوب اونم که از نماز شب واجب تره ..

 

بعد با بر و بکس برو زامون یه بنده خدایی که از ۴-۵ روز پیشش تو رو دعوت کرده برای زامون خودش خوب بیچاره اونم دل داره ....

 

بعد برو خونه دختر دایی از صبح بهش قول دادی نمیشه نری برو بنشین به به چه مهمونای عزیزی چه صاب خونه عزیزی آخ جون خوش میگذره  اگه این گلو درد لامصب بذاره ( استغفرلا گوشاتونه بگیرین )

 

بعد بیا خونه بچه تب دارت رو تحویل بگیر از صبح ندیدیش خودتم که از سر درد و گلو درد داری می میری ...

 

 

 

فردا هم باز روز از نو روزی از نو....

 

برو بانک پول بگیر بدوبدو برو اون سر شهر صاب مرده قبل از عید شلوغ پلوغ چند تا کادو مونده نگرفتی . کادو ها رو بخر ... اوف. ته کیف پولم درد گرفت ...

 

بعد بر گرد این سر شهر برو کلینیک پیش دکتر جونت دکتر گرفتاره بیچاره یک ساعته رفته توی حلق یه دختره حجومت ( حجامت ٬ حکایت از انزجار میکنه ) بد بخت آندوسکوپی در نمیاد هی ما بکش دخترو بکش ٬ ما بکش دخترو بکش ...

 

نه بابا قوز کردیم تو لابی تا دکتر از تو حلق دخترو در اومده ٬ حالا هشکی نیست بگه تو مگه مرض داری برا یه سرما خوردگی معمولی حتما باید بری پیش دکتر متخصص آندوسکوپی؟

 

خوب مرض دارم دیگه..

 

بعد یک ساعت و نیم رفتیم دکتر سه سوت معاینه کرده نسخه مونه پیچیده رفتیم استوندیم ( گرفتیم ) بعد سوپر و برگشتیم خونه

 

 آق مهندس داشت سس سالادو میزد خداخیرش بده ...

 

بدو بدو اسباب نهار بذار نهار بخور ...

 

بچه مریضت رو بخوابون خودت هم به شدت احساس مریضی می کنی ...

 

هاااااااااااااااااااااااااااان نگفتم تو راه همه این کلافه گردی ها زنگ زدم مهمونم دعوت کردم ( جوش نزنین ساندویچشون میدیم )

 

بعدش افتادم توی آشپز خونه کیک پختم بعد هزار و اندی سال .. دسر پودینگ کارامل درست کردیم آخه باید معلوم بشه کلاس آشپزی میریم ... روی کیکمونم کرم شکلاتی آسان دادیم...

 

سالاد .. میوه ...

 

زینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ.. مهمونا اومدن

 

یه ساعت نشستن خیلی هم داشت خوش میگذشت که زلزله الممالک شروع به جیغ کشیدن کرد از نوع بنفش متمایل به سیاه!!!!!!!!!!

 

هیچی مهمونا دماشون رو گذاشتن روی کولشون و دو تا پا داشتن چار تا دیگه قرض کردن و الفرار..

 

 توضیحا ... مریض تشریف داریم ... خوب که شدم میام از دلتون در میارم

 

 

 

کپی رایت مجدد

چه کنم سوژه ندارم مجبورم می فهمی مجبورم از وبلاگ قدیمی ام دزدی کنم

 

 

 

 

میدونستی تو برای من عزیز ترینی؟

 

بنشین تا برات بگم.

 

آره اینجا تکیه بده.

 

از همون اول که دیدمت فهمیدم که برای من ساخته شدی . اصلا عاشقت شدم . دلم رو بردی عزیزم . میخوام بخورمت .

 

چشای درشت سبزت شفافیت عجیبی داره . مث دریا میتونی توش غرق بشی.

 

دست و پا های شکننده و ظریفی داری . بیا ، من اینجا نوار های نازکی دارم که باهاشون دستات رو بپوشونی که خدای نکرده آفتاب مهتاب نبیندش!

 

آها این از یکی ...

 

دوتا ...

 

....

 

...

 

پنجمی..

 

اینم شیشمی.

 

ناراحت که نیستی؟

 

خوب گرم شدی؟ همه جات پوشیده شد؟

 

خوشحالم عزیزم.

 

من امروز خوشبخت ترین عنکبوت دنیا ام.

 

تا به حال مگس به این چاق و چله ای ندیده بودم.

 

 

 

 

کپی رایت


شما می گین اگه من بخوام از وبلاگ قدیمی ام پستهایی رو که دوس داشتم کش برم باید به کی کپی رایت بدم ؟!!!!




اگه فهمیدین به منم بگین....




پیکنیک








واقعا پیک نیک توی این هوای بهاری رفتن چه زیباست.
نسیم ملایمی که لا به لای برگها می وزه و شاخه ها رو به صدا در می آره چه آرامش بخشه. راستی توی این محیط سبز سبز دیگه نمی شه پایبند اصول و اخلاق شهری بود. جورابهام رو در آوردم و شصت پامو توی علفهای تازه فرو کردم.وه که چقدر سردن.
یه گاز به ساندویچ تخم مرغ و کاهو زدم . برگشتم به طرفت و نگاهت کردم . حیف که تو خام گیاه خواری اگه نه یکی هم تعارف تو می کردم.
با چشمهای آرامت به من زُل زده بودی. اون لحظه همه چیزم رو می دادم که بدونم راجع به من چی فکر می کنی، ول تو اصلا در بند حرف زدن نبودی. فقط همینجور نگاهم می کردی. یه گاز دیگه زدم. اصلا به دهنم مزه نمی داد فقط می خوردم که یه کاری کرده باشم.
احساس رخوت عجیبی سر تا سر وجودم رو گرفته بود، نگاه خیره تو رو با نگاهم جواب دادم. عکسم توی آینه چشمهای ساده ات منعکس شده بود. بهت لبخند زدم. تو هم همینجور که غذات رو می خودری با گوشه لبت بازی می کردی. یا من به نظرم می رسید؟ نمی دونم.....عجبا!!!!راستی راستی که اسم با مسمایی رو روت گذاشتن!





بزغاله!




آخه الاغ توی دشت به این سر سبزی تو این کیسه نایلون رو از کجا اوردی نشخوار می کنی؟!






بازار

وای جونم برات بگه خواهر ...نشستم مخ آق مهندس رو زدم زدم زدم که ای بچه ها گوشاشون رو سولاخ کردن هی داره چرک می کنه باید برم یه جفت گوشواره ور هر کدومشون بگیرم بچکوا (bachakooa طفلکی ها)شاید گوششون زود تر خوب شه ...



خلاصه آق مهندسم که ماشالا هزار ماشالا نقطه ضعفش همی بچواشن (bachooa بچه ها) دست سخاوت تو کیسه ش کرد و دویست تمن اورد گفت بیا برو ور (var برای) بچام گوشواره بخر ایقد اذیت نشن دردا بلاشون بخوره تو سر پدرشون ...


مایم از خدا خواسته چادر چاقچور سرمون کردیم ای ارسیا(orsi همون ارسی دیگه) رم ور قد پامون کشیدیم و پر چاقد ور (var )دندون گرفتیم و زود آژانسه خبر کردیم ببرتمون کجا؟ بازار طلا فروشا !!!!


خواهر جونم برات بگه از اول بازار تا برسم به طلا فروشا هر چی همچی به چشمم قشنگ (gheshang)اومد دیدم پول که ت کیسم ( جیبم kisam) هست خریدم هی هر چی به ای بازار طلا فروشا نزدیک تر شدم هی ای کیسه م سبک تر می شد هی ای سفتو (saftoo سبد خرید) سنگین تر میشد .. حالو (halo حالا) خودت بگو ای دویست تمنم ای روزا به چند تا آلاشغال(alashghal آت و آشغال) می رسه ؟ها؟ هچی ...



آقا ما نزدیکا بازار طلا فروشا مم (mam هم) نشده بودیم که کیسه مون خالی شد ... حالا سبیلا آویزون لوسا (loosa لب و لوچه) کش (kash همون آویزون) کرده را افتادیم بریم خونه ... ت را (te ra توی راه) مم هی ور خودمون لعن و نفرین فرستادیم و هی ور آقا مهندس دلیل برهون اوردیم که ها همچین و همچین ....


ولی اینا هشکدوم مهم نی ... م (ma من) ور خوبی خودت می گم . زن اگه می خوای ور بچات طلا بخری ور چی از همو در اصلی بازار طلا فروشا نرفتی که هم راته (ra te راهت رو) کوتا تر کنی و هم جیباته قبل از ایکه (ee ke این که) برسی به بازار خالی نکنی !!!


حالو آق مهندس رو که مشناسی(meshnasi می شناسی
) . وشت (vashet بهت (به تو)) یه چش غره ای میره صداشه تو گلو مندازه (mendaze می اندازه) میگه
عیال ای پولا ر که م دادم ور بچوآم گوشواره بخری ت رفتی ای آشغالا ر خریدی خودشون (khodeshoon باهاشون) گور منه بکنی ؟منم قیافه مظلوما ر ور خودم می گیرم خود چشما خمار مخملو و ابروا سر پایین وسط بالا !!! می گم آق مهندس م از بس ت(te توی) بازار نمی رم وقتی پام می ذارم اوجا تازه می بینم چیا ت خونه نداریم . اوخ(ovakh اون وقت) یادم میره ور چه کار اوجا رفته بودم هر چی چند وقت بود نخریده بودم ٬ می خرم . تازه همه اینا ر که ور خودم نخریدم ور بچاتم خریدم که!!!!


بعد فرداشم باز از آق مهندس پول مستونم (mestoonam می ستانم) می رم در بازار طلا فروشا صاف پیاده می شم یه د جفت گوشواره ور ای زبون بستا می خرم گوشاشون هی ایقد چرکی نشه ...



را نمی برم ...(ra nmiberam نمی دونم )



هی ..... ها خدا ر شاهده ....

فرهنگ لغت

خیلی دلتون می خواست کرمونی حرف زدن رو یاد بگیرین؟



حتما از خداتونم بود...



اگرم نبود مَ چون می خوام گه گداری به لهجه خودمون وَشتون* بنویسم باید یه خورده یاد بگیرین وگرنه وشتون خوش نمی گذره ....



اول باید یاد بگیرین چطو تلفظ کُنِین همطو معمولی که نی !!!!



فیزیک صورت : ما کرمونیا عقیده داریم که به خاطر ارتفاع زیاد از سطح دریا حس و حال نداریم یعنی واضحتر بگم شُل و وا رفته ایم ... پس برا همین وقت حرف زدن هم باید کمترین فشار رو به عضلات صورت بیاریم لب و دهن فقط در حدی که حروف ازشون بیرون بیان باید واز شن نه بیشتر!



اکثر حروف رو با کسره ( ِ ) ادا کنین فک کنم کارتون راه بیافته.



یه مدل صابت** دگه مم *** هَ که وِشِش ****می گیم محله شهری برا او جور صابت کردن یه خورده صورت تغییرات جزیی دیگه هم می کنه مثلا دندونا رو میذارین ور سر هم اوخ*****ای فک پایینم همچی بفهمی نفهمی میدیم جلو . پشت موا هم باید حتما مدل دم کفتری بلند باشه ...



یک نوع از گفتگو های معروف محله شهری رو می نویسم ببینم چقد یاد گرفتین ؟



ها خدا رِ شاهده یه رفیقی داریم یه دوس دختری (دختر خالی نمیشه بگی) ر شنیده بود، هی تِ خونشون حمون دارن نمی وا ورخزن (برخیزن)برن حمون نمره . تاااااازه یه دِ تا دیش هِشتن (گذاشتن) ور (بر) رو بونشون هی دخترو همچی قِشنگ از رو ای یاروا تِ ماواره می رقصه باوِرت نمی شه لوسات(لب و لوچه ات) آویزون می شه ... ای پسرشونم روزا خود( با) ای مِتِل ( موتور ) جدیدشون روزا تِ کوچا همچی دور می زنه گریزا آدم سرازیر می شه ( آب از دهن آدم میاد ) ....



راستیاتش ما هنوز توی این محله شهری مشکل داریم استادش آق مهندسن که آدمو از خنده روده بر می کنن ما هنوز توی مرحله کار آموزی به سر می بریم ...

خسته شدم

* - وَشتون (vasheitoon) برایتان

** - صابت (saabat) صحبت

*** - مم (mam)هم

**** - وشش (veshesh) بهش .... البته یه وشش دیگه هم هست (vashesh) که یعنی برایش

***** - اوخ (Ovakh) اون وقت

غیبت نباشه

سلام

 

یه قوم و خویشی ما داریم نمی گم عموم هستن مبادا غیبت بشه .... که یه گوله نمکن یه عادت هم دارن مثلا می گن این نقل قول رو نمیگم از کی می کنم غیبت نشه ولی اول اسمش (مثلا) مینا دختر عمو فلانه....

 

خلاصه این قوم و خویش ما خیلی وقتا شغل شریف گرم کردن مجلس رو به عهده دارن ( نه مثل شوفاژ ) هنوز گرم تر ... حالا من تا اینجا رو نوشتم ولی آلزایمرم اجازه نمیده بقیه رو بنویسم این اینجا بماند تا یادم بیاد چی می خواستم بنویسم ...

 

خوب ....

 

گفتم شوفاژ ٬ مادر بزرگی داشتیم ما که خیلی نازنین بود ... سواد مکتبی داشت یعنی قران می خوند ولی سواد فارسی رو نداشت ولی اینقدر ازداستان امیر ارسلان خوشش می اومد و اینقدر نشست و به این کلمات نگاه کرد تا بالاخره تونست کتاب فارسی رو هم بخونه ..

 

اسم خودشونم می تونستن بنویسن همین...

 

ولی سواد عشق و مهربونی رو از همه بهتر بلد بود .. آدمیزادی نبود که عاشق نازنین خانوم ما نباشه ...

 

خلاصه مادر بزرگ قصه ما به دلیل کمبود سواد یا فقط به دلیل بی حوصلگی بعضی اسم ها رو نمی خواست یاد بگیره مثلا : ( گریپ فروت ) که بهش می گفت شوفاژ !!!!

 

یا یادش بود که اسم فلانی ( سلیمان ) یکی از اسماء پیغمبرانه پس بهش می گفت ( جرجیس )


حالا این مادر بزرگ ما یه نوه ای داشت که از نمک دست کمی از مادر بزرگش نداشت یه بار این آقای نوه در میوه فروشی به گریپ فروت ها اشاره می کنه و میگه :

 

- آقا این شوفاژا کیلویی چند؟

 

-  ۱۰۰ تِمن .

 

- ( به لیمو شیرین اشاره می کنه ) ای شوفاژا کیلویی چند ؟

 

- اوی اُمِدی نسازی ... به گریفروتا گفتی شوفاژ هچی نگفتمت لیمو شیرین دگه راه نداره !!!!

 

 


 

یه فوم و خویش دگه ای داریم بلا نسبت تهرونیه هر چند وقت یه بار می اومد کرمون یکی از اون هر چند وقت یه بارا  یکی بهش (لور* ) تعارف کرده بود ...

 

بعد چند وقت خانم باز به کرمون اومده بود و دلش هوای لور کرده بود ٬ به بازار میره و از یه عطاری با لهجه شیرین تهرانی اش می پرسه :

 

آقااااااا ..... شما از اون چیزایی که نه خوشمزه است نه بد مزه .... نه ترشه نه شیرینه .... نه نرمه نه سفته ... دارین؟

 

مغازه دار یه ابروشه بالا مندازه  نگاه ابله اندر سفیهی به قوم و خویش ما مندازه و با تبختر می فرمایه :

 

حال دیدی؟

 

 


 

یه قوم و خویشی داریم ما که فامیلش رو راست راستی نمی گم حالا شما بگین آقای کرمانی ...

 

روزی روزگاری یکی از آشنایان دوووور گپ خیلی گرمی رو  با آقای کرمانی شروع کرد آقای کرمانی هم هر قدر به حافظه رجوع کرد اسم این آشنا رو به یاد نمی اورد ...

 

آقای کرمانی : ببخشین شما منو می شناسین؟

 

آشنا :  اختیار دارِن آی رشید فرخی !!!!

 

 


 

 

* لور  یه چیزیه مثل قرقروت ( تلف) ولی نه ترشه نه شیرین نه خوشمزه است نه بدمزه !!!

 

اگر قرقروت رو از آب زیر ماست درست می کنن لور رو  از آب زیر پنیر که می جوشونن تا غلیظ بشه درست می کنن.

 

نگارنده زیاد نمی پسنده ولی وقتی پیش بیاد می خوریم حالا که پیش نیومده !!!

 

 


 

خوب گیرم یادم نیومد چی می خواستم بگم حالا باید هی صفحه سیاه کنم سر ملت رو ببرم؟

 

خداحافظ

سوز میا

یکی از همین شب ها توی کوچه ای قدمی می زدم که صدای صحبت مادر و پسری توجهم رو جلب کرد ....

پسر : مامان تِ* دهنم سوز **میا ...

مامان : تِ دهنت سوز میا ؟

پسر : آآآآآآآآآآره , تِ دهنم سوز میا ....

مامان : خوب دهنتِ دبند ***

پسر : هه مامان تِ چه حرفایی می زنی .


+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

تِ = توی

سوز = باد سرد

دبند = ببند


نکته ... وقتی که هوا سرده حرف نزنین باد سرد به دهنتون سرازیر می شه .

نکته .... وقتی اینقده تلویزیون تماشا می کنین بچه هاتون تلویزیون زده می شن و با وجود اینکه هنوز به تِ نمی تونن بگن تو ولی آره رو تا دلت بخواد برات کشش می دن .

نکته ..... بچه هاتون از شما بهتر سرشون می شه وقتی که دهنشونه دبندن که دیگه نمی تونن حرف بزنن !!!

نکته ....... از من بپرسین این بچه از تِ دهنش سوز می اومد نه اینکه سوز تِ دهنش بیاد .

نکته مدیریتی ..... وقتی نمی دونین چی بگین اصلا واسه هیچ و پوچ وبلاگتونو آپ می کنین که چی بشه ؟

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

مریض :آقای دکتر چند وقته دچار فراموشی شدم ......

دکتر :چند وقته ؟

مریض : چی چند وقته ؟

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

خودم می دونم تکراری بود ولی دلم خواست بنویسمش زیرا که استفاده " چی چند وقته " این روزا واسه من زیاد شده .


زلزله داره جیغ آبی اولترا مارین می کشه .. می گین برم سراغش یا بذارم حسابی بنفش بشه ؟