عیدانه

هرکی یه چی به باباش عیدی میده



۱۳۸۸ : خود نویس

.

.

.

۱۳۸۹ : ادوکلن

.

.

.

۱۳۹۰:نماز و صلوات .... انا انزلناه...


.


.


.

هور و ماهور

یه روزایی میدونی که میتونی بری توی اتاق کارت یه سینی رو ساب بزنی یا بقیه کار جعبه هه که از پارسال نیمه کاره ولش کردی رو تموم کنی.....


میتونی بری توی آشپزخونه یه کیک سر هم کنی و بگی عصر چارتا از رفیقات بیان خونه تون از مصاحبت همدیگه لذت ببرین.....


میتونی یه مربا درست کنی آق مهندست صبحانه نوش جان کنه و حالش رو ببره....


میتونی بری خونه مامانت اینا از تنهایی درشون بیاری....


میتونی یک طی برداری و خونه تو برق بندازی...


ولی از صبح نشستی بیکار کنار نی نی نگاش میکنی کی بیدار میشه شیر بخواد .. کامپیوتره هم روشنه و تو الکی توی فولدر فیلمهات میگردی ... ترسناک که حسش نیست ... اکشن ... نه .... عشقی .... نه بابا !!! هان همون بچه گونه که چند وقت پیش دیدیش ... باشه تکراری عوضش اگه خواستی چشات رو هم بذاری و بری توی چرت هیچی رو از دست ندادی....



پیش خودت خودت رو دلداری میدی که خوب هر کسی یه روزایی احتیاج به استراحت داره منم که بچه داااار .....


ولی میدونی که داری خودت رو گول میزنی



و از خودت بدت میاد ...



دلتنگی

دلم تنگه ....


برای کلاه کشباف آبی و قرمز و سفید ...


ربدوشامبر قهوه ای قدیمی ....


عینکهای متعدد مخصوص مطالعه سر هر تاقچه...


کاغذهای خط خطی ....


ویتامین ث.....


صدای قیژ قیژ قلم درشت روی کاغذای گلاسه ....

 

جومونگ....


نون جو های نئوپان مانند خرد کرده توی شیر ....


عرق پونه توی در یخچال ....


جدول ابجد ...


نگاه مهربانی از بالای عینک مطالعه ....


نجواهای صبحگاهی با خداوند متعال ....


باز شب جمعه اومد و قفسه سینه ام قفس تنگی شد برای دلم.....


....

گله

یه گله دارم ....


از دوستانی که در روزمرگی خودشون رو غرق میکنن و گاها فکر میکنن وبلاگ جاییه که هر چی زر دارن باید با لحن گلایه از خدا و مم لکت و رانندگان مم لکت باید توی اون بریزن


آقا رحمی به دل ما بکنین ... حالا اگه من نیام و زر هام رو برای شما بزنم یعنی دل بی غمی دارم ؟


نه جانم ... از بچگی بهمون گفتن که اطرافیانت چه گناهی دارن که تو زندگی به کامت نیست؟


عزیز دل خواهر هر چی زر داری بریز روی یه صفحه کاغذ بی کاره و آتشش بده ببین چه حالی میده ...


یا ریز ریزش کن که حرکتش هم ورزشی باشه برای عضلات دستت....


بعد یه شربت آبلیمو خنک یا یک لیوان خطمی دبش نوش جان کن...


بعد بشین پای کامی و وبلاگت رو آپ کن .... عیبی نیس که روحیاتت رو به نمایش بذاری ولی نه وقتی که به قول خانداشم قبض برقت رو از لای در سر دادن تو...


وقتی که حس نوشتن داری و میخوای قلمت رو به نمایش بذاری بنویس .... گله میخوای بکنی بکن... زر میخوای بزنی بزن .... ولی بعد از اون لیوان خطمیه که گفتم .... رحمی به دل بیچاره ما بکن ....



.....



های های های ریختم بیرون ....



هیشکی نیست یه لیوان خطمی دست من بده ؟

با چه رویی ؟

سلام


نمی دونم این روئه یه سنگ پای قزوین ؟!!!


حالا اشکال نداره یه کمو ( الک ) می گیرم جلو صورتم میام جلو سلام می کنم . منو ببخشین که این جور بی خبر رفتم و دیگه پشت سرم رو هم نگاه نکردم . ولی چون باید تقصیر کسی گذاشت می گم .

1 : ای دی اس المون قطع شده و چون باید جا به جا شیم فعلا دوباره وصلش نمی کنیم . دایال آپ هم که خون به جگرمون می کنه تا دو تا صفحه فکسنی رو باز کنه ...

2 : تنبلی نمی گیم حالا می گیم کاهلی کردن هم برای خودش عوالمی داره اون رو باز نمی کنیم که چند فصل داره که از هر فصلی فصول دیگه یی باز می شه ..

3 : مسافرت .... جاتون خالی رفتیم سفر دو سه روز تهران ، سه چهار روز مشهد ... برگشتیم کرمان و رفتیم شمال به به چه هوایی ... جای اونایی که دلشون همراهمون بود خیلی خالی یادم باشه عکس هاش رو براتون بذارم .

4 : دارم اسباب کشی می کنم باید در اسرع وقت وسایلم رو ببندم ولی حسش نیست شما این دور و بر حس فروشی سراغ ندارین ؟

 

 

فرفره



شما می دونین .... خوردم رو به چه ..گ.. ای می نویسن؟



هشکی نیست بگه مادر تو که با یکی بچه دور این کلاسا رو خط کشیده بودی حالا با سه تا بچه مغز خر خورده بودی تو هفشده تا کلاس اسم نوشتی حالا فرصت نمی کنی کله مبارک رو بخارونی ؟ تازه هزار و پونصد تا برنامه مهمونی صبح و ظهر و شام داری که همه رو هم می خوای همین پیش از عیدی دعوت کنی ؟!!!!



بیخود نیست آخرشم هشکدوم از مهمونیا رم نمیدی اگه سر ۴ تا از ای کلاسا هم غیبت بخوری هم تقصیرا خودته ... دور ورت داشته ؟ پس بگرد تا بگردیم....



الان که اینجا نشستم همی الان میتونستم خونه مامان بزرگم مشغول بده بستون دل و قلوه باشم ... الان که اینجا نشستم می تونستم مشغول نوشتن مشقا عربیم باشم که دو هفته شم رو هم شده ... الان که ایجا نشستم می تونستم مشغول خرید اون چیزایی باشم که الان شیش روزه می خوام برم بخرم و ق ت نمی کنم... الان که اینجا نشستم می تونستم لا اقل یه کمدی رو بریزم بیرون تمیز کنم خیر سرم ....



الان که اینجا نشستم حوصله هشکدوم از این کارا رو ندارم ... می خوام برم چار تا وبلاگ بخونم شاید دو تا کامنت بذارم یا برعکس ...



الان به شدت از خودم بدم میاد ...



beware




شدیدا پاچه می گیریم



نزدیک نشوید

ترسو

اونایی که می ترسین

 

 

اونایی که قلب ضعیف دارین...

 

 

ترسوا...

 

 

بزدلا!!!!

 

 

ولم کن ! بذار ببینم چی می گن ... وایسا ببینم !!! اگه مردی وایسا .... شیطونه می گه برم همچین صفایی به صورتش بدم مادرشم نشناسدش !!!!!

 

 

آقا اگر می ترسین !!!  اگر عرضه ندراین !!! اگر ضرفیت ندارین !!!

 

 

مثل من بل نسبت خر نشین و فیلم  رزیدنت ایول رو نگاهش نکنین!!!

 

 

 

 

حتی تو روز روشن !!!

 

 

حتی رو دور ۲ایکس !!!

 

 

حتی با یه چشم باز و یه چشم بسته!!!!!

 

 

آقا هشکی نیست بگه تو مگه مرض داری ... می ترسی خوب قبول کن به کی می خوای ثابت کنی؟ آخه چی رو می خوای ثابت کنی ؟

 

مگه کم از دست زلزله الممالک بی خوابی کشیدی ؟ کم نصفه شب یه لنگی کنار تختش واستادی ؟ کم بالشت رو برداشتی روی زمینای یخ کرده کنار تختش تپیدی ؟ آخ که شیطونه می گه .....

 

 

استغفر...........  بر شیطون لعنت ...

 

 

حالا شما اونجا واستادین تر تر می خندین به سر خودتونم میا !!!!

دلم پکید

 

می خوام بنویسم ولی نمی دونم چی!!!

 

باید برم مهمونی حوصله ام نمی ذاره بلند شم ... نه اینکه نخوام برم !!! ولی باید یکی هولم بده .

دلم برای نوشتن تنگ شده ولی مخ تعطیله...

 

چی بگم چی بگم؟  اه ه ه ه  دیدین وقتی یکی زورکی می خواد سر صحبت رو باز کنه همه اش مزخرف می گه؟

پرتقال می خواین؟

...

 

بفرما پرتقال...

 

میل ندارم

 

پرتقال می خورین؟

 

نه ممنون..

 

پرتقال؟....

 

بله لطف کنین یه پرتقال بدین ( دست از سر کچل ما بکشین )

 

ندارم می خواستم سر صحبتی باز کنم ...

 

حالا شما پرتقال می خواین؟

آخرین نباشد

در پی اعتراض پیاپی دوستان حرفمان را پس می گیریم .... امید است که همچنان برف سنگین ببارد و همه چیز را سفید پوش کند ...

 

 

                                                                                ستاد عشاق سرسره بازی