I'm back

ربطی نداره اگه بخوام تیتر رو فرنگی بنویسم ... ( به خودم )


سلام


رفتیم مشهد در حالی که سونامی تب کرده بود ... من بودم با خانمجان ؛ دختر هام خانباجی و آباجی و پسر هام زلزله و سونامی و ننوی  بچه ها که به نوعی پیوند گاو بر الاغه ( فرانسوی مارا ببخشین ) سوار قطار شدیم هان از همه مهمتر آق مهندس که از کشیدن چمدانهای 500 کیلویی از واگن اول تا هشتم همون اول کاری کمردرد شد و رفت بالا تو رختخواب بالایی تو لپ تاپش سریال 24 تماشا کرد.


حالا چرا از واگن اول تا هشتم چمدونامونه کشیدیم دلیلش این بود که طبق عادت قدیم که هر دفعه سوار هواپیما شدیم یا نفرای آخری بودیم که باید سوار دمب هواپیما میشدیم یا اصلا اینقدر آخری بودیم که جاهامون رو قبلا فروخته بودن بعد باید نفری یه جای پرت هواپیما مینشستیم که درس عبرتی باشیم برای بازماندگان , سوار قطارم همینطور شد ... یعنی واگنمون از همون اول هشت بود ولی همه درها رو به جز واگن یک بسته بودن که اونم داشتن میبستن .. بعله


پس خانمجان واستادن همون واگن یک ما هم نفری یک چمدون به دست ور ور ور راه افتادیم توی واگنا تا برسیم به کوپه مون هی تنه به این و اون و در همین زمان قطارم راه افتاد دیگه گلها چو گل


من که یه دست چمدون و یه دست سونامی تب دار قیافه ام دیدنی بود


رسیدیم به کوپه سونامی رو انداختم بغل خانباجی برگشتم دنبال بقیه چمدونا ... نیست سفر قندهار میرفتیم نفری یک چمدون نیم تنی هم برداشته بودیم که روی چرخاشونم گیج میزدن


( راستش شنیده بودیم در مشهد سرب کمیاب شده گفتیم سربهای کرمون رو ببریم اونجا آب کنیم )


خلاصه وقتی رسیدیم به کوپه مون دیگه پاک له و لورده شده بودیم آق مهندس که رفت در خلوت تنهایی خودش با جک باور خلوت کنه ....


من و خانم جان و سونامی پایین نشستیم و بقیه همراه با همون پیوند گاو بر الاغ توی کوپه دیگه بودن ... تا اینجاش مسیبت بار بود ؟ بقیه اش بد نبود... جا که افتادیم نه بدک هم نبود از قطار بدم نیومد ... مشهد هم که زیارت و زیارت و سیاحت و زیارت دوستان و اسلام علیک یا حبیبتی اشلونکم و از این حرفا .... و همین


سونامی رو یک بار هم از خونه خارج نکردم


زلزله هم که توی پارکینگ با پسر سرایدار حال میکرد


با دخترا زیارت میرفتیم ... خوب بود الا اینکه خرید خیلی نکردم .. تنها چیزی که برای خودم خریدم آبرنگه که خیلی خوشحالم از این موضوع ...


هااااا


برگشتنی متوجه شدیم که دوتا کوپه توی دوتا واگن به فاصله 3 واگن بهمون دادن که آی حال کردیم


برای همین برعکس دفعه اول دوساعت زودتر رفتیم ببینیم چه خاکی ور تو گورمون میتونیم بریزیم گفتن الان که کاری نمیتونین بکنین خاکهاتون رو نگه دارین وقتی وقت سوار شدن شد اوخت دنبال گورهاتون بگردین ...


پس دوساعت تو ایستگاه راه آهن نشستیم با سگها و توره هایی که بسته بودیم یه بار پاچه های همدیگه رو نجوند خدا رو شکر خانمجان زودتر با هواپیما راهی شدن ...


وقت سوار شدن که رسید بدو بدو رفتیم دیدیم واگن ده باید بریم ولی این بار از روی سکو خدا رو شکر... نه !! ... همسایه هامون هم خدا پدر و مادرشون رو بیامرزه آدمای نجیبی بودن و قبول کردن سوار اون کوپه ما بشن که بچه هامون کنارمون باشن ... نزدیک بود خدا رحم کنه ....


خلاصه الکلام برگشتم ... نایب الزیاره بودم و دعاگو


پرانتز اول در جواب خودم بود اگه بپرسین به چی ربطی نداره ...


پرانتز دوم ترجمه تحت اللفظی ( pardon my french ) برای وقتی که حرف ناشایستی برده میشه بود که خوشم اومد استفاده کنم

نظرات 10 + ارسال نظر
pastili جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

ziarat qabool haj khanoom

قربون شما نایب الزیاره بودم

خاتون شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ! سلااام
زیارت قبول .منم همین سفر آخری با قطار برگشتم خیلی خوب بود البته با بچه کوچک مسافرت طولانی خسته کننده میشه ولی خوب زیارت هم با سختی هاش بیشتر قبوله

سونامی عزیز بالاخره کی تبش قطع شد ؟

راستی مگه این پورتروا کدوم گوری بودن که کمک ندادن بهتون ؟

ننوشتین با گرما چه کردین .هوای مشهد چطور بود ؟ تهرون که گرم و شرجی .انگار رو تهرون دم کنی گذاشتن .وحشتناک شده

سلام خیلی ممنون نایب الزیاره بودم

تب سونامی خدا رو شکر از این تبهای دوسه روزه بود تموم شد

ما که پورترویی ندیدیم خودمون کشیدیم بردیم

هوا اولش که کمی ابر بود و نسبتا خنک بعدشم که گرم شد خیلی ناجور نبود شایدم من نفهمیدم چون مقدار زیادی شو توی خونه سپری کردم که کولر بود

به هر حال جای شما خالی بود

شاذه شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://moon30.blogsky.com

به به سلاملیکم!
زیارتا قبوووول! مااااااااااچ مووووووووووووووچ!

آخ آخ چقدر خسته شدین! اجرتون با امام رضا (ع)
خدا رو شکر موفق شدین زیارتی کردین.

حبیبه هایتان خوب بودن انشاالله؟

سلام خانم خوبین خوشین سلامتین الحمدلله بله خدا رو شکر جات خالی

حبیبتی ها الحمدلله خوب بودن خدا رو شکر الان هم مع السلامه دارن تو چالوس میگردن یه روزه بعدشم بای بای

مهدی شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام دوست عزیز باید بهتون تبریک بگم چون با این متن باحالی که نوشتین تونستین من و که کارد بهم می زدن خونم در نمیومد و بخندونین مرسی مرسی مرسی

خیلی ممنون مرسی

لیلا شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ http://manoto1363.blogfa.com/

سلام
زیارت قبول
وای من خیلی دلم برای امام رضا تنگ شده منم دلم میخواد ولی تنهایی بدون قندون ونمکدون

آره منم اگه اون ننه پیوندیه رو نبرده بودم که بیچاره بودم

لادن شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://ladan3.persianblog.ir

ای ول عجب زیارت باحالی!!!
هر چند سفر با قطار سختی هایی داره مخصوصا با دوتا بچه! ولی من خودم خیلی دوست دارم

دوتا که چه عرض کنم چارتا با ننه پیوندیه 5 تا ولی خوب طلبیده بودن همینشم غنیمته

قطارم محاسن خودش رو داره ولی هیچی جای هواپیما رو نمیگیره

کلافه شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

زیارت قبول.
قضیه خاکا خیلی باحال بود
آخه خانما کی میخوان سبک سفر کنن!

خوب ما دلائل خودمون رو داشتیم برای سرب بار زدن

نرگس شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ http://panjereh.blogfa.com

زیارت قبول. یه بار ما هم داشتیم جا میموندیم. تازه سه تا بلیطمون رو هم خواهر زاده عزیزم گم کرده بود. با چه مصیبتی از مشهد برگشتیم.

خیلی ممنون آره ما عید نوروز نزدیک بود از هواپیما جا بمونیم گفتن دیر کردین بلیطاتون رو فروختیم آی من اون لحظه فقط اشک ریختم بعد امام رضا دلشون به رحم اومد گفتن جا هنوز هست ولی خب مثل لشکر تیر خورده هر کدوم یک جای هواپیما نشسته بودیم

کیانادخترشهریوری شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

زیارت قبول عزیزم.الان که تبریز گرمه پس مشهد باید سونایی باشه واسه خودش.

مشهد دو سه روزش نیمه ابری بود با مختصری بارون که هوای ملثی داشت جای شما خالی ولی بعدش کم کم گرم شد آره

ammar سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ق.ظ http://360degree.blogsky.com/

سونامی؟
جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد