اولا سلام خوبی خواهر ؟
ما اومدیم و دیدیم قالب وبلاگمون خراب شده ولی باز از دلمون نیومد عکسا رو برداریم حالا خودشون کم کم می رن پایین دیگه مزاحم دوست و رفیقامون نمی شن .
شما به قالب درستی خودتون ببخشین .
دوما دلمون می خواست یه قالب قشنگ درست حسابی واس وبلاگمون پیدا کنیم ولی خودمون بلت نیستیم باس استادش رو پیدا کنیم . قدیم ندیما یه رفیق فابریک داشتیم طفلکی از بس قالب ساخت ما زدیم خرابش کردیم ازمون پاک نومید شد .
ایش این (پ) ذلیل مرده واس چی هی جاشو عوض می کنه مگه نهال بادمجونه ؟
بعدش .... بعدش .... بذارین یه داستان از آبجی عسل دختر دومیم تعریف کنم قربونش بشم بچم قند و عسل از دهنش میریزه .
( شنیدین سوسکه به بچه اش می گفت ننه به قربون دست و پای بلوریت بره ؟)
عسلم داشته شیر آخر شبش رو با فس و فس همیشگی می خورده و طبق معمولشم نصفش رو با کاببینت شریک می شده . آق مهندس اخماشو حسابی تو هم می کنه و می گه :
- زود باش دختر تا همه شو نریختی شیرت رو سر بکش و بگی بخواب .
- بابا جون شما زندگی منو خراب می کنین .
بعدش یه بارم زلزله الممالک داشته به اعلی صوت تمرین صدای تنور می کرده آق مهندس به عسل می گه میدونی زلزله چی شده ؟
- بابا جون فک کنم زلزله قلبش شکسته !
اصلا هم مجبور نیستین به اندازه من از بچم مراد ببینین مگه شما هم سوسکین؟ ما از بی مطلبی مجبوریم خانواده شمعدانی رو هم وارد وبلاگ کنیم نیست امری حیاتیه ؟ وبلاگ نویسی رو می گم .
این دو سال که ننوشتم هش طوری هم نشد غیر از اینکه لذت شراکت رو از دست داده بودم . نمی دونم اونایی که باشون دوست جون جونی شده بودم دلشون واسه م تنگ شد یا نه ؟ جوابشون هر چی باشه بدونن دل به دل راه داره .
شوخی می کنم امروز نیست سگ تشریف داریم یوخده پاچه می گیریم .
اه هچی هم نیست با این (ژ) بنویسیم که عقده مون خالی شه . توره برده رفته جای (پ) جا خوش کرده قیافه حق به جانب هم می گیره .
.....
خوب هچی خدافظ چرا می زنی؟