یه روزایی میدونی که میتونی بری توی اتاق کارت یه سینی رو ساب بزنی یا بقیه کار جعبه هه که از پارسال نیمه کاره ولش کردی رو تموم کنی.....
میتونی بری توی آشپزخونه یه کیک سر هم کنی و بگی عصر چارتا از رفیقات بیان خونه تون از مصاحبت همدیگه لذت ببرین.....
میتونی یه مربا درست کنی آق مهندست صبحانه نوش جان کنه و حالش رو ببره....
میتونی بری خونه مامانت اینا از تنهایی درشون بیاری....
میتونی یک طی برداری و خونه تو برق بندازی...
ولی از صبح نشستی بیکار کنار نی نی نگاش میکنی کی بیدار میشه شیر بخواد .. کامپیوتره هم روشنه و تو الکی توی فولدر فیلمهات میگردی ... ترسناک که حسش نیست ... اکشن ... نه .... عشقی .... نه بابا !!! هان همون بچه گونه که چند وقت پیش دیدیش ... باشه تکراری عوضش اگه خواستی چشات رو هم بذاری و بری توی چرت هیچی رو از دست ندادی....
پیش خودت خودت رو دلداری میدی که خوب هر کسی یه روزایی احتیاج به استراحت داره منم که بچه داااار .....
ولی میدونی که داری خودت رو گول میزنی
و از خودت بدت میاد ...
اینقدر روزام اینجوری میگذره که فقط می تونم مراتب همدردی خودم رو اعلام کنم!
خداییش اگه یه ذره از خون مامانم تو وجودم بود چی میشد؟ از ظهر تا حالا چسبیدم به پی سی. (الان یهو فکر می کردم پی سی می تونه مخفف پدر... باشه! برای حس چرند الانم لقب با مسمائیه!)
من دیگه جداً خاموشش می کنم برم دنبال یه کار مفیدتر! مثلا ولو شم رو تخت و مزخرف بخونم!!!!!
به قول کرت تو اشکها لبخندها من اصلاح ناپذیرم!
آخ از فکر اینکه میتونستم برم خونه مامان و نرفتم
از فکر هزار تا کاری که میتونستم الان بکنم ...
اصلا بی خیال
باز خوبه لیله الرغائب بود یه کم خودمون رو خالی کردیم
اینجور مواقع خیلی خوبه آدم کاری رو بکنه که دوست داره خوشش میاد
اما بااینکه میدونم باید همچین کاری رو بکنم متاسفانه بیشتر میشینم فکر میکنم تا کار کنم!!
وقتی که نه کاری که دوست داری میکنی و نه کاری که وظیفه ته اونوقته که حس بی مصرفی میکشدت
تسلیت مرا بپذیرید – تازه خبر دار شدم از دست رفته اید.
مرسی از حضورت تو میکده سیتی.....
انا لله ...
خودم هم تازه خبر دار شدم !!
برای من که خیلی اتفاق می افته . به خصوص امروز که از صبح تنهای تنها بودم ولی همه اش به فنا رفت . راست میگی وقتی روز تمام میشه چه خس گندی میاد سراغ آدم .به خصوص که امروز ۵شنبه هم بود .
امروز من با تمام بچه هام تنها بودم ...
وقتی تو دلت تنها باشی فرق نمیکنه چند نفر کنارت باشن
اشکال نداره فردا بهتر میشم
پنجشنبه بودن کمک بسیاری به حس تنهایی کرد
گاهی به خودم میگم ما اینجا توی تهرون تو اجتماع کوچک حودمون مردگی می کنیم نه زندگی
اینقدر روابط اینجا بی روح و سرده که نگو و نپرس
دلمون برای دو تا دوست واقعی لک زده .اینجا اکثرا نمایش بازی می کنن روابط آدما یه جوریه . اینجا زیاد از ماسک و نقاب استفاده میشه
آدما با هم روراست نیستن و این حال آدمو بد می کنه
میدونی اینجا همه مسابقه دارن برای مطرح بودن .اگه بخوای مثل اونا نباشی ...... باید از تنهایی بپوسی
اینجوریه که تنها میمونه آدم .اما من سعی می کنم حداقل دوست اونایی باشم که تازه اومدن اینجا . چون خودم وقتی اینجا اومدم این سحتیا رو کشیدم
اینجا اگه آدم کارگاه شیرینی پزی و آشپزی و اتواع هنرهای دستی راه بندازه بازم وقت زیاد میاره و بی حوصله میشه در نتیجه :
" پیش خودت خودت رو دلداری میدی که خوب هر کسی یه روزایی احتیاج به استراحت داره .....
ولی میدونی که داری خودت رو گول میزنی
و از خودت بدت میاد ... "
دلم خییییییییییییییییلی گرفت ...
خدا نکنه خواهر ما دچار دپ زدگی شب جمعه بودیم چار کلوم هور ماهور بافتیم ... ایشالا دلتون فراخ و فرخ باشه
راست میگین اونجا معاشرت خیلی سخته ولی تو کرمون اگه آدم بخواد معاشرت کنه 24 ساعته امکانش هست ....
بعد یکی مثل من پیدا میشه که آرزوشه هر روز مهمون داشته باشه ولی بنیه جسمی و روحیش کمتر از توقعشه
اوخت میشینه آی فحش میده به خودش ... آی ...