مفاخره

نمی دونم با چه رویی باز بنویسم


ولی چه کنم از ضرب دلتنگی


برای اونایی که میدونم شعر مفاخره بابا رو دوست دارن میذارمش اینجا ... میدونم طولانیه ولی طاقت بیارین ...




 

 

 

(ای مـنـزه پـرده دار و پـرده در

ای به هر پرده در و از پرده در)

 

(چون سرایم من سپاست کان سپاس

در قیاس است و تو بیرون از قیاس)

 

باز کردم سر خط گفتار عشق

با کلامی نغز از سالار عشق

 

نزد آقایان و ارباب حکم

چون سرایم بازبان الکنم

 

پیش شاهان قدرت گفتار نیست

(من چه گویم یک رگم هشیار نیست)

 

لیک خواهانم از آن نیکان مدد

تا سرایم آنچه ایشان را سزد

***

بود روزی پادشاه عالمین

با علی و نور چشم او حسین

 

سوی جد چون بلبلی پرواز کرد

حضرتش آغوش جان را باز کرد

 

آن که از سوی خداوند ودود

بر وی و بر آل اطهارش درود

 

دست خود را سوی آن دردانه برد

چون گلی بر روی قلب خود فشرد

 

گاه میبوسید سیمای حسین

بوسه میزد گه به لبهای حسین

 

چون پدر آن مهربانان را بدید

هم به یک جا جان و جانان را بدید

 

رو سوی شاه سما و ارض کرد

با تبسم خدمت او عرض کرد:

 

ای تو همچو مغز وعالم همچو پوست

خود حسین خویش را دارید دوست؟

 

گفت آری او دل و جان من است

پاره ی تن روح و ریحان من است

 

گفت مهرت ای رسول ذوالمنن

بر حسینت بیش باشد یا به من؟

 

چون حسین این گفت شیرین را شنود

گوشه چشمی سوی پیغمبر گشود

 

با تبسم چاره اندیشی گرفت

در جواب از جد خود پیشی گرفت

 

گفت هر کس در شرف شد پیش تر

فخر او در نزد جدم بیشتر

 

او بود محبوب، ای محبوب من

نزد جد من حبیب ذوالمنن

 

گفت هان ای نور چشم روزگار

بر پدر آیا نمایی افتخار؟

 

پس گل باغ پیمبر ناز کرد

ناز کردن را با پدر آغاز کرد

 

گوشه ی ابرو سوی بابا نمود

نرگس شهلای خود را وا نمود

 

گفت! گر خواهد دلم ای شهریار

بر شما هم می نمایم افتخار

 

گفت باشم من امیر مومنان

ناصر پیغمبر آخر زمان

 

از تمام سابقین من احسنم

قائد آنان سوی جنت منم

 

ضارب سیفین و رمحین ای حسین

ناصر جد تو در بدر و حنین

 

آنکه آمد از زمین و از سما

روز میدانش پیام لا فتی

 

لا فتی الا علی بر جمع یار

بر عدو لا سیف الا ذوالفقار

 

بر طرف می سازم از روی زمین

 

فتنه های ناکثین و مارقین

 

حامل علم خداوندی منم

در صراط مستقیمم من علم

 

یافت از من دین پیغمبر مدد

دَین پیغمبر به دستم مسترد

 

بر تمام اوصیای حق سرم

جانشین اول پیغمبرم

 

من لسان ناطق و وجه اللهم

بر همه علم خدایی آگهم

 

دوستانم را به وقت ارتحال

نیست در دل ذره ای ترس و وبال

 

من تمام شیعیان را بی حساب

داخل جنت کنم بی اضطراب

 

روی خود را کرد بعد از آن رسول

بر حسین و گفت خود داری قبول؟

 

پس حسین آن غنچه لب را شکفت

وز لب شیرین خود آنگاه گفت:

 

حمد بی حد بر خداوند و سلام

کاو فضیلت داد مارا بر انام

 

جد ما از خلق خود مخصوص کرد

خود به جبریل امین منصوص کرد

 

من، نیایم بهترین خلق خداست

سید سادات عالم  مصطفی است

 

کی چنین بابی تو داری ای پدر

چون علی مرتضی فخر بشر

 

مادر من فاطمه بنت رسول

بهترین نسوان این عالم بتول

 

هیچ کس را نیست اینسان همچو من

 

یک برادر در جهان همچون حسن

 

چون بگفت این حرف شیرین با پدر

سوی شاه مومنان بگشود پر

 

همچو گل در گلستانش جا گرفت

روی دامان پدر مأوی گرفت

 

بوسه میزد از ره مهر و صفا

بر رخ شاه ولایت مرتضی

 

***

آری او را در شرف همتا نبود

مثل او در جمله عالمها نبود

 

در هوای بندگی شهباز بود

در نسب بر جد و اب ممتاز بود

 

شد نگین عشق در انگشت او

بود نُه نور خدا در پشت او

 

هم ردای پادشاهی در برش

تاج گلگون شهادت بر سرش

 

روی دوش او خداوند از وداد

بار سنگین امانت را نهاد

 

کی روا بود اینچنین شاهی کریم

افتد اندر دست گرگانی لئیم

 

تیغ بر روی جوانانش کشند

تیر کین بر نونهالانش زنند

 

یا زنند آن کافران از روی کین

تیر بر حلقوم طفل نازنین

 

پاس آن نعمت که از او داشتند

هیچ ظلمی را فرو نگذاشتند

 

***

ای خدا چون سر دهم آواز را

با که گویم بارالها راز را

 

 

گر نگویم درد کی درمان شود

ور بگویم عقلها حیران شود

 

هر کجا دل میدهم جز عشق نیست

جز صدای عشق در این ملک چیست؟

 

پر شده این ملک از آوای عشق

چرخها می چرخد از سودای عشق

 

تا ابد ای دوست وز روز الست

هرکجا آوای هل من ناصر است

 

از حسین است اینهمه آواز ها

هم به دست اوست حل رازها

 

دست محرومان به دامان حسین

ای همه جانها بقربان حسین

 

( سر بسر عالم اسیر حسن اوست

درد ایشان جمله درد حزن اوست)

 

تا بگیرد خود شفاعت را بدست

عهده دار این مصیبتها شده است

 

ای خدا بگذشت او از جان خویش

هم ز اولاد و هم از یاران خویش

 

بر چنین شاهی گذشت این ماجرا

تا شفیع ما شود؟ ای وای ما

 

وای بر ما گر پس از این لطف عام

بر ولای او نورزیم اهتمام

 

یا به مثل دشمنان کافرش

نشنویم آوای هل من ناصرش

 

بر گناه دشمنش راضی شویم

راضی از آن وقعه ی ماضی شویم

 

وای از آن دونان کز او رخ تافتند

تا ابد خذلان یزدان یافتند

 

ای خدا انعام کن قلبی سلیم

وندر آن دل مهر آن شاه کریم

***

پاس نعمتهای آن شه دوستی است

جز ولایت مطلب آن شاه نیست

 

دوستانش را اگر داریم دوست

خود همانا پاس نعمتهای اوست

 

بابا 1411

 

 



 


 

ببخشین اگه ویرایش نشده بود


توی این شبهای قدر که می آد من رو هم دعا کنین ... روم سیاهه