قصه های مادر بچا


به به سلامن علیکم 

 

آقا دلم برای اراجیف بافی تنگ شده کیه که حرفی داشته باشه 

 

10 تا انگشت روی کی برد 

 

مخ خاموش چشم خمار برو که بریم ببینم به کجا میرسم 

 

میخوام داستان تراوین بازیم رو بنویسم  123 - 123  شروع 

 

 بسسسسسسسسسسسسسس 

 

آقا پنچره پنچر ................ یعنی خلاقیت و حس افتخار آفرین اراجیف بافیمون پنچره 

 

دوباره نفس عمیق ... مخ خاموش ( شاید همینجا مشکل داشتم .. کدوم مخ؟) چشم خمار ... ده تا انگشت روی کی برد.... شروع 

 

یکی بود یکی نبود یه مادر بچه هایی بود که چند وقت پیش توی تبلیغ های صفحه ای میلش یه بازی جدید کشف کرد . برای اولین بار در ایران. 

 

الکی الکی زد روی صفحه و ناگهان وارد یه دنیای جدید شد!!!! به اسم تراوین 

 

اونجا آدمها متفاوت بودن از سه نوع رومی و توتن و گل 

 

مادر بچه ها مجبور شد به جمع یکی از این سه نوع بپیونده و چون ذاتا خیلی گل بود به جمع گلها پیوست ( البته اونجا متوجه شد که این گل از اون گلا نیست) 

 

خلاصه آنچنان در اون دنیا فرو رفت که دنیای واقعی رو فراموش کرد فراموش کردنی 

 

بسوزه پدر اعتیاد و رفیق بد.... 

 

چی بگم که خانواده اش رو هم آلوده کرد ( البته آق مهندس واکسن زده بود!!) ولی سه تا برادر ها و زن داداش بزرگه و بمیرم براش پسرش هم آلوده شدن خرااااب. حالا دوتا گل چند تا توتن و رومی بماند ولی چیزی که بود این بود که این افراد آلوده به تراوین دیگه شب و روز هم جوار هاشون رو سیاه کردن از بس که یا پای کامپیوتر مشغول بازی بودن و در زمانی هم که نبودن یا داشتن نقشه های کشور گشایی شون رو میکشیدن یا داشتن با هم مرضی هاشون بحث میکردن 

 

وای از حس درنده خویی که در مادر بچا بیدار شده بود وااااااای 

 

دیگه راحت نبود تا اینکه دوتا همسایه رو با منجنیق میکوبید یا مثلا روزی چند هزار از منابع فارم هاش غارت نمیکرد ( آخه اینم شد گل؟ )  

 

بعد یه روز ناگهان صاعقه ای از آسمان بر  سر مادر قصه ما فرود آمد که : ای مادر چه نشسته ای که از یاد خدا غافل شده ای  و دیگر نه بچه ای میشناسی و نه آق مهندسی!!!! مادر جان آنچنان بهت زده شد که همان روز طی یک تصمیم آنی اکانتش رو به یک غریبه واگذار کرد( مادر خودش رو خوب میشناخت که اگر به خودی واگذار کنه اعتیاد خانمان سوزش اجازه نمیده و فردایش اون رو از حلقوم خودی محترم بیرون میکشه ) واگذار کرد واگذار کردنی حتی ایمیلش رو هم عوض کرد 

 

و از فردا مشغول مداوا شد روزی چند بار خودش رو به تخت میبست بعد باز با چنگ و دندان باز میکرد و سراغ کامپیوتر می اومد و تا میتونست در دل به غریبه محترم ناسزا میگفت ! و باز به سرعت خود را به تخت میبست  

 

خلاصه................  

 

 

بابی بابی چقدر هورماهور بافتم ...  

 

خلاصه ........... 

 

اعتیاد درمان شد ..... تقریبا  ولی خاطره اش از ذهن ها نرفته و هنوز دیده میشوند اشخاصی که مشغولند و کاملا از ظواهرشون معلومه مخصوصا برای کسی که قبلا مبتلا بوده ... 

 

 

نکته : ایمیل باز نکنید.... 

 

نکته 2 : با دوست بد نپلکید .... 

 

نکته 3 : اگر یکی رو دیدید که نگاه میکند و نمی بیند  و اگر دقت کنید در چشمش دژ کوب و منجنیق دیده میشود بلافاصله بین خودتون و ایشون فاصله بیاندازید چون مطمئنا سعی در آلوده کردن شما هم میکند ! 

 

 


 

آخرین نکته اما نه کم اهمیت ترینش :  دلم براتون تنگ شده بود