بچگیا

گفته بودم از خونه مون؟....

 

..... یه حیاطی داشتیم که به اندازه کوچکی من بزرگ بود .... البته اینم بگم ٬ هرچی من بزرگ شدم اون کوچیک شد .

 

توی باغچه حیاط ما ٬ یه دونه حوض سنگی بود باسنگای گردی که از ته رودخونه جمع کرده بودن ٬ یه آبشار کوچیک هم داشت و آب از توی حوض پمپ می شد بالا و از توی آبشار یواش یواش با آهنگ دل انگیز آب پایین می ریخت .

 

یه باغچه کوچیکم واسه خاک بازی ما بود که با خاک های نرم برای خودمون روزا قصر های خیالی بسازیم ...

 

اون تهش سپیدار بود جلو ترش ابریشم و یاس کبود ٬ سه رنگ و یه گیلاس بود ... و از همه مهمترش یه آلبالو ...

 

این درخت آلبالو برام خاطره ها داره ... اولای فصل بهار من به همراه شکوفه ها  روی شاخه های اون اطراق می کردم ٬  وقتی گلبرگاشون می ریخت من با دونه دونه های سبز ریز عهد دوستی ریخته بودم .

 

روزا بعد از مدرسه روی درخت می رفتم و انتظار خرداد رو می کشیدم ٬ اولش آلبالو ها زرد و نارنجی بودن٬ بعدشم قرمز روشن و هنوز مزه آلبالو ها گس و ترش بود ... اما من باکی نداشتم خوردنو شروع می کردم ...

 

چه درخت خوبی بود یادش به خیر ... اون روزا دیگه پاتوق من و سروناز از سر دیوار به درخت منتقل می شد ... چه راحت جای سه تا بچه رو میداد ٬ یه شاخه اش که بهشت بود چون می شد بدون اینکه دستت رو به شاخه بگیری روش واستی و دو دستی آلبالو ها رو بقاپی .. اون یکی باید روش وامیستادی و دستت رو به شاخه بالای سرت می گرفتی ولی ماتمی نبود ٬ واسه ما که حال میداد ...

میدونی آلبالویی که قبل از تو یه گنجشک نوکش زده باشه خیلی خوشمزه تره ؟ خوب دارم بهت می گم ... می گی نه امتحان کن ...

یه روزم روز جهانی آلبالو چینی اعلام می شد ... همه بچه های محله مون جمع می شدن تا با هم آلبالو ها رو بچینیم  ٬ چند نفر روی درخت ٬ چند نفر روی دیوار ٬ بقیه هم پایینا آلبالو هایی که  چیدیم رو تو سبد های بزرگ خالی کنن ... باز دوباره سطلا رو با طناب می کشیدیم  تا دوباره پر بشن با آلبالو های ترش و آب دار ......

 

ای خدا چی می شد باز دوباره مزه آلبالو هایی که وسط کار میخوردیم رو حس کنم ؟

 

دیگه هیچی بچگی مون نمی شه ٬ دیگه هیچوقت دوستیا مثل اونوقتا نمی شه ..

 

یادمه با اون موهای ژولیده که به هیچ سراطی مستقیم نمی شد سبد به دست از دیوار بالا و پایین می شدم

 

یادمه حاتم با اون همه دیسیپلین و ژست و ادا با پیژامه می اومد تا لباساش خدای نکرده آلبالویی نشه

 

سرو ناز بود، خان داشم بود، سلی بود، ساره و خاتم و  حتی دختر خاله های دیگه هم همه به عشق اون سبد آلبالویی که آخر سر دست مزدشون بود از محله های دیگه  می اومدن .

 

عجب صفایی داشتیم ، با چه چیزای کوچیکی حال می کردیم ....

 

باز دلم هوای اون موقه ها رو می کنه

نظرات 7 + ارسال نظر
بلوط پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام!
باز که شما از بچگیا نوشتی....ای داد بی داد
ما رو هم یاد بچگیامون انداختی...
واقعاً چه صفایی داشتیم تو بچگی...
بازم یادش به خیر!
راستی خانوم من چه کار کنم که قالبتو نمی بینم؟
همه کلی تعریف کردن ازش منم دلم میخواد ببینمش :(

سلام

نمیدونم حتما سنگینه ولی همچین خبری هم نیست ساده کمرنگ

اگه یه قالب بهتر پیدا کنم میذارم فعلا که همین رو دارم

من پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.sarv.blogsky.com

آخی فکر کردم بچه گی هامون یادت رفت میخواستم بگم عجب نامردی هستی ها خدا رحم کرد

ای بابا تو هم پاک ما رو یه دستی برداشتی

ماتیلدا پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://matilda1992.tk

نمی دونم چرا وقتی آدم یه چیزی رو پشت سر میذاره و تمومش میکنه تازه بهش علاقه مند میشه و قدرشو میدونه؟
منم دلم برا خونه قبلیمون تنگ شدههههههههه

راست می گی همینطوره کاش قدر همین موقع ها رو هم میدونستیم

تازه وارد پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 ب.ظ http://tazevared.blogsky.com

نه که بخوام نمره کم کنما ! ولی تا اونجایی که من یادمه گنجشکا نامردا مشتری پر و پا قرص گیلاسیا بودن . آلبالو نه که ترشه ! بیشتر گنجشکای رژیمی دوستشون دارن ! گنجشک رژیمی رو هم کی دیده کی شنیده ؟
البته من از اهالی درخت نشین نبودم شما واردترین و ما تازه وارد !

خدمت شما عرض شود که ظاهرا گنجشک آلبالو خور هم داریم ولی شاید زیاد نباشه چون سر اون آلبالو ها همیشه دعوا بود

زیرشیروونی پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:04 ب.ظ

ما نسل بعد بودیم ٬‌ولی این داستانا ادامه داشت..خوب بود..خوش می گذشت

جدی؟ یعنی زمان تو هم درخت آلبالو هنوز بود؟

میثم جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 ق.ظ

بچگی ها ، فغان :(

فغان ...


نه نگو فغان این هم دوره ای هست از زمان

فیروزه شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ

ما درخت شاتوت داشتیم.همشم لب و لوچه و لباسمون،شاتوتی بود!

درخت شاتوتتون رو یادمه شایدم از بس از عیال خانداش شنیدم یادمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد